خواب دیده بود ، در ساحل دریا و در حال قدم زدن با خدا.
روبه رو در پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی اش به نمایش درمی آمد.
متوجه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه فرورفته است .
یکی جای پای او و دیگری جای پایخدا.
وقتی آخرین صحنه از زندگی اش به نمایش در آمد،
متوجه شد که خیلی اوقات در مسیر زندگی او فقط یک جای پا بود.
همچنین متوجه شد که آن اوقات سخت ترین وناراحت کننده ترین لحظات زندگی اوبوده است.
این واقعاً او را رنجاند و از خدا درباره آن سوال کرد :
خدایا تو گفته بودی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم ،
همیشه همراه من خواهی بود .
ولی من متوجه شدم که در بدترین شرایط زندگیم فقط یک جای پاست ،
نمی فهمم چرا در موقعی که بیشترین احتیاج را به تو داشته ام مرا تنها گذاشته ای ؟!!!
خدا پاسخ داد :فرزند عزیز و گرانقدر من ،
تو رادوست دارم و هیچ وقت تنهایت نمی گذارم .
زمانهایی که تودر آزمایش و رنج بودی ،
وقتی تو فقط یک جای پا می بینی ، من تو را به دوش گرفته بودم.
:: موضوعات مرتبط:
گوناگون ,
,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7